وقتی تاریخ با یک «تصمیم کوچک» زیر و رو شد؛ ۱۰ لحظهای که جهان ما را ساختند
آیا تا به حال به تمام «ایکاش»های زندگیتان فکر کردهاید؟ اینکه اگر فلان روز پنج دقیقه دیرتر از خانه بیرون میرفتید یا اگر آن یک تصمیم خاص را نمیگرفتید، الان کجای دنیا بودید؟ تاریخ همیشه حاصل جنگهای بزرگ و معاهدههای رسمی نیست؛ گاهی اوقات سرنوشت بشریت با یک فراموشی ساده، یک هوای ابری، یا حتی یک نگاه عاشقانه تغییر کرده است. در اینجا ۱۰ تصمیم لحظه آخری و تصادف عجیبی را مرور میکنیم که دنیای ما را به شکل امروزیاش درآوردند. (MSN)
کلیدی که جا ماند و کشتی که غرق شد
فاجعه تایتانیک را همه میشناسیم؛ اما شاید ندانید که این تراژدی با یک حواسپرتی ساده آغاز شد. «دیوید بلر» (David Blair)، افسر دوم کشتی، در آخرین لحظات قبل از حرکت از سفر کنار گذاشته شد.
او با عجله و ناراحتی کشتی را ترک کرد؛ اما فراموش کرد کلید کمدی را که دوربینهای شکاری دیدهبانی در آن بود، تحویل دهد. «فرد فلیت» (Fred Fleet)، دیدهبان کشتی که مجبور بود در تاریکی مطلق اقیانوس فقط به چشمان خود تکیه کند، بعدها اعتراف کرد که اگر آن دوربینها را داشت، کوه یخ را زودتر میدید و شاید هزاران نفر زنده میماندند.
مردی که به جنگ جهانی سوم «نه» گفت
در اوج بحران موشکی کوبا و تنش بین آمریکا و شوروی، جهان حقیقتا روی لبه تیغ بود. یک زیردریایی شوروی که ارتباطش با مسکو قطع شده بود، توسط ناوهای آمریکایی محاصره شد. کاپیتان که فکر میکرد جنگ جهانی سوم شروع شده، دستور شلیک اژدر هستهای را صادر کرد.
طبق قانون، شلیک نیاز به تأیید همزمان سه افسر ارشد داشت. دو نفر موافق بودند؛ اما «واسیلی آرخیپوف» (Vasily Arkhipov) با خونسردی مخالفت کرد. مقاومت او باعث شد اژدر شلیک نشود و جهان از یک جنگ هستهای تمامعیار نجات پیدا کند.
ابری که سرنوشت ژاپن را تغییر داد
در روزهای پایانی جنگ جهانی دوم، شهر «کوکورا» (Kokura) در ژاپن یکی از اهداف اصلی بمباران اتمی بود؛ اما صبح روز عملیات، آسمان کوکورا بیش از حد ابری بود و دود ناشی از بمباران شهر همسایه دید خلبان را کور کرده بود.
فرمانده عملیات در لحظه آخر تصمیم گرفت مسیرش را کج کند و به سمت هدف دوم برود که شهر ناگازاکی (Nagasaki) بود. مردم کوکورا فقط به خاطر چند تکه ابر و دود زنده ماندند؛ در حالی که ناگازاکی با خاک یکسان شد.
کاغذهایی که سپر بلای رئیسجمهور شدند
تئودور روزولت، رئیسجمهور سرسخت آمریکا، عادتی داشت که جانش را نجات داد. او یک سخنرانی ۵۰ صفحهای طولانی نوشته بود و کاغذها را تا کرده و در جیب روی سینهاش گذاشته بود.
وقتی شخصی در مسیر سخنرانی به او شلیک کرد، گلوله از آن حجم کاغذ ضخیم و یک جعبه عینک فلزی گذشت. سرعت گلوله گرفته شد و به اندام حیاتی نرسید؛ روزولت حتی با همان پیراهن خونی روی صحنه رفت و سخنرانی کرد!
دیوار برلین به خاطر نخواندن بخشنامهها سقوط کرد
سقوط دیوار برلین و اتحاد دوباره آلمان، نتیجه یک اشتباه اداری بود. «گونتر شابوسکی» (Günter Schabowski)، سخنگوی آلمان شرقی، قبل از کنفرانس خبری متن بخشنامههای جدید را کامل نخوانده بود.
وقتی خبرنگاران پرسیدند قانون جدید آزادی سفر کی اجرا میشود، او که گیج شده بود فیالبداهه گفت: «فورا! همین الان.» همین یک کلمه باعث هجوم هزاران نفر به سمت دیوار و باز شدن مرزها شد؛ در حالی که قرار بود قانون از فردا و با شرایط خاص اجرا شود.
رویایی که در متن مارتین لوتر کینگ نبود
مشهورترین سخنرانی قرن بیستم، یعنی «من رویایی دارم» مارتین لوتر کینگ، اصلا قرار نبود اینطور باشد. در متن از پیش نوشته شده، خبری از کلمه «رویا» نبود.
وسط سخنرانی، ماهالیا جکسون (Mahalia Jackson)، خواننده حاضر در جمع، فریاد زد: «مارتین، از رویا برایشان بگو!». کینگ کاغذها را کنار گذاشت و بداههگویی کرد تا آن لحظه جادویی و تاریخی خلق شود.
اشتباهی که جرقه انقلاب سیاهپوستان شد
شروع جنبش حقوق مدنی سیاهپوستان آمریکا با یک اشتباه تصادفی و یک کینه قدیمی گره خورده است. رزا پارکس یک فعال مدنی بود؛ اما آن روز اصلا قصد اعتراض نداشت. ماجرا این بود که او ۱۲ سال قبل (۱۹۴۳)، توسط رانندهای نژادپرست به نام «جیمز بلیک» (James Blake) تحقیر شده بود؛ بلیک پول بلیط را گرفته و رزا را در باران از اتوبوس بیرون انداخته بود. رزا از آن روز قسم خورده بود دیگر هرگز سوار اتوبوس این مرد نشود و همیشه پلاک اتوبوسها را چک میکرد.
در اول دسامبر ۱۹۵۵، رزا که از خیاطی برمیگشت، درد شدید شانه داشت و حواسش پرت شد. او بدون نگاه کردن به صورت راننده، سوار اتوبوس شد. وقتی اتوبوس پر شد و راننده آمد تا او را بلند کند، رزا سرش را بلند کرد و دید که این همان مرد است. همین لحظه، ترس او را به شجاعت تبدیل کرد. او بعدها گفت اگر راننده کس دیگری بود، شاید بلند میشدم، اما جلوی او نه! دستگیری رزا باعث شروع بایکوت ۳۸۱ روزه اتوبوسها و آغاز دوران تازه مبارزات مدنی شد.
ریاضیاتی که زیر دستان راهب گم شد
«نیوتن» و «لایبنیتس» (Leibniz) سالها بر سر اینکه چه کسی علم «حسابان» (Calculus) را کشف کرده است، دعوا کردند.
قرنها بعد مشخص شد که ارشمیدس صدها سال قبل از آنها به این علم رسیده بود. چرا کسی خبر نداشت؟ چون یک راهب در قرن ۱۳ که کاغذ کم آورده بود، نوشتههای ارشمیدس را شست و پاک کرد تا روی آن پوستهای ارزشمند، دعا بنویسد!
قهرمانان پرواز ۱۱ سپتامبر که مانع از فاجعه بزرگتر شدند
در حملات ۱۱ سپتامبر، تروریستها قصد داشتند هواپیمای چهارم را به ساختمان کنگره آمریکا بکوبند. اما ۴۲ دقیقه تاخیر در پرواز همه چیز را عوض کرد. همین تاخیر باعث شد مسافران بعد از تماس تلفنی با خانوادههایشان بفهمند که به برجهای حمله شده و آنها نه در یک گروگانگیری معمولی، بلکه سوار بر یک «موشک انتحاری» هستند.
۴۴ مسافر و خدمه پرواز یونایتد ۹۳ وقتی فهمیدند مرگشان حتمی است در حرکتی عجیب رایگیری کردند و تصمیم گرفتند به جای تسلیم شدن، بجنگند. آنها به کابین خلبان حمله کردند. اگرچه همگی جان باختند؛ اما با مجبور کردن هواپیما به سقوط در دشتی خالی، نقشه تروریستها را ناکام گذاشتند.
عشق قدیمی مانع از ترور کاسترو شد
آمریکا نقشههای دیوانهواری برای ترور «فیدل کاسترو»، رهبر کوبا، داشت. اما سینماییترین شکست آنها زمانی بود که «ماریتا لورنز» (Marita Lorenz)، عشق سابق کاسترو را برای کشتن او فرستادند. سازمان سیا به ماریتا قرصهای سمی داده بود؛ اما وقتی او با کاسترو روبهرو شد، نتوانست عشقش را فراموش کند. کاسترو که متوجه ماجرا شده بود، اسلحه خودش را به دست ماریتا داد و تسلیم شد؛ اما ماریتا نتوانست شلیک کند. عشق قدیمی، نقشههای سازمان سیا را نقش بر آب کرد.
این داستانها به ما یادآوری میکنند که تاریخ همیشه با نقشههای بزرگ و استراتژیهای پیچیده نوشته نمیشود. گاهی یک کلید گمشده، یک جمله بداهه، یا ۴۰ دقیقه تأخیر در پرواز میتواند مسیر بشریت را برای همیشه تغییر دهد. به نظر شما عجیبترین داستان این لیست کدام بود؟ نظرتان را برای ما و مخاطبان دیگر کجارو بنویسید.
منبع عکس کاور: هوش مصنوعی